ماجرا دوباره برمیگردد به صحنه چپ کردن تویوتا قراضه پس از تعقیب و گریز با پلیس، جهانگیر از ماشین خارج شده و داد میزند:”قدرت بیا بیرون الان ماشین آتیش میگیره”
پلیس میرسد و او را دستگیر میکند و میگوید همدستش نیست و فرار کرده.
درگیری در خیابان اتفاق میافتد، پلیس دست متهم را با دستبند به دستگیره ماشین بسته و به محل درگیری میرود، او دستبند را باز کرده و میگریزد.
فیلم شروع شده و به جنوب میرود، در جلسه ناخدا که نمیداند چه کند، از مردم میخواهد تصمیم بگیرند که رمال را بیرون کرده، تحویل پلیس دهند و یا بگذارند آنجا کار کند.
مردم ۳ دسته شدهاند، عدهای موافق با تحویل دادن به پلیس، عدهای بر این عقیده که او کاری نکرده که تحویل پلیس داده شود و عدهای موافق با اینکه یکی از ناخداها با او صحبت کرده و حرف حسابش را بفهمد.
گزینه سوم مورد قبول قرار میگیرد.
جهانگیر به خانه زنی به نام میترا میرود. خانوم مسنی که قبلا از او سی میلیون قاپیده و بعد قالش گذاشته است و دلیل فاصله گرفتنش را وابسته شدن بیان میکند. جهانگیر خودش را لوس میکند که نمیماند و میرود. زن اموالش را به رخ میکشد و جهانگیر تصمیم میگیرد بماند. او جای قدرت را خالی کرده و صحنه فیلم پیش قدرت میرود.
قدرت با صدای کوبیدن چکش روی چوب صمد خله پسر صغری چله، از خواب بیدار میشود. میترسد و اقدام به فرار میکند. صمد میگوید پسر صاحبخانه است و چون قدرت رمال است به او بگوید او عاقل و پولدار میشود یا نه؟
قدرت میگوید میشود، اگر خورشید که درآمد، سمت راست شکمش را بگیرد و برود و دیگر آنجا برنگردد. او قبول میکند و میرود. قدرت از پنجره رفتن او را تماشا کرده و میگوید او هم باید به زودی برود.
ناخدا سهراب پس از اینکه دوست دخترش چک میکند که کسی نیست با موتور از خانه او خارج میشود و قبل از رفتن قدرت او را گیر میاندازد. میگوید پدر ساره است دختری که نجاتش داده و باید با او صحبت کند.
میگوید طبق خواسته مردم او باید از آنجا برود، چون مردم رازشان را به رمال گفته و رمال آن را فاش میکند و باعث اختلاف بین مردم میشود.
قدرت میگوید رمال مانند دکتر محرم اسرار مردم است، اما او خودش میخواسته برود.
سهراب میگوید حال که او رازدار است بماند و کاری برای ماجرای ناموسی او بکند، قدرت از او میخواهد چشمانش را ببندد و با دستمال تفی به اصطلاح ورد خوانده، رژ لب روی گردن او را پاک کرده و میگوید، تمام شد و از این به بعد میتواند راحت پیش دختر برود و همسرش حلیمه بو نمیبرد. اما وقتی میخواهد برود، سهراب مانع شده، کارت ویزیت و پول به او میدهد و میخواهد رمال شخصیاش باشد.
جهانگیر در خانه میترا خوش میگذراند که متوجه میشود چهار پسر میترا پس از قهرمانی در مسابقات بوکس جهانی به خانه بازمیگردند.
ناخدا بزرگ طبق حرفهای سهراب به مردم میگوید، قدرت دست از کار کشیده و تارک دنیا شده و برای استراحت به آنجا آمده، او کاری به آنها ندارد، اگر کسی پیش او برود کرم از خودش است.
اما مردم یکی پس از دیگری به قدرت مراجعه کردند و او با تحویل خزعبلاتی مثل گرمی بخور، فلفل نخور، به جای ماهی نهنگ بخور، شب جمعه خونه بمون و … حسابی کسب درآمد میکند.
جهانگیر با پسرهای میترا آشنا شده ، خود را در استخر انداخته، اما نمیتواند از دست آنها فرار کند.
قدرت با سهراب تماس گرفته و میخواهد او را به آن طرف آب ببرد تا وسیله رمالی بخرد. در کشتی قدرت خودش را مندل معرفی میکند و سهراب میخواهد زمانی که
قرار است کف دستش را بخواند زنبور عسل(دوست دخترش) کنارش باشد، قدرت قبول میکند با این شرط که به کسی نگوید او باز رمالی میکند.
آنها به بازار رفته، ابزار رمالی را تهیه کرده و بازمیگردند.
از آن طرف میترا که فکر میکند جهانگیر دکتر است وسایل او را آورده و میپرسد چرا مدرک جعل میکند؟
جهانگیر میگوید دارو در بازار نیست، نهایت تجویز دکتران عنبر نسا و روغن بنفشه است. برای کسب درآمد مجبور است سند جعل کند.
میترا میخواهد برود تا پسرانش او را آتش نزدهاند، جهانگیر دلبری میکند و میترا میخواهد از اموالش بگذرد و با او برود که جهانگیر مانع میشود.
میترا به او پول داده و میگوید پس از اینکه پسرها به مسابقات برون مرزی بروند باز جهانگیر به خانه او خواهد آمد.
قدرت با ابزار جدیدش مشغول است که کسی به در خانه او آمده و او را متعجب میکند.