رشید با ابریشم حرف از سهراب میزند و حالش را میپرسد. ابریشم میگوید چه چیزی را از من مخفی میکنی؟
فروغ میگوید که فهمیده که تماس بهمن را به او نخواستهاند بگوید و دلیل آن را میخواهد بداند. پدرش کارِ سیاسی را بهانه میکند. و بعد میگوید از بهمن و هرچیزی که یادگار بهرام بود متنفر بودم و از بهمن فقط به خاطر ابریشم مثل بچه خودم نگهداری کردم.
ابریشم اما میگوید من بعد از ازدواج با تو بهرام را فراموش کردم.
ابریشم تصمیم میگیرد به خانه منیریه برود.
سهراب برای پیگیری فرشهای سرقت شده سراغ افرادی میرود. میفهمیم که خودش عاملِ دزدیده شدن رفیقش بوده است. سهراب را تهدید میکنند که لو میدهند.
سینا در بیمارستان است. سهراب سر میرسد. با ابریشم صحبت میکنند. خوهرِ ژینا صولتی که به بیمارستان میآید سهراب آمار او را میگیرد.
سهراب ژینا را پیدا میکند. با او شام میخورد. ژینا در ساعتفروشی کار میکند. یک رابط در ترکیه دارد که سهراب دنبال اوست. با هم سراغ کسی میروند که کارش خوب است و به آنها معرفی کردهاند. برای خریدِ یک بارِ ساعت پول میخواهند. سفته می خواهند.
سهراب و ژینا در ماشین هستند که برای جلوگیری از گیر افتادن در ایست بازرسی میترسند. ژینا میگوید ساعتها لوکس هستند و قاچاق هستند. پلیسی دنبال آنهاست. در جاده هستند.
در تصویر بعد میبینیم که سهراب روی زمین است.تک و تنها و ماشینش هم با درهای باز وسط جاده است. دنبال ژینا میافتد ولی میبیند نیست و صندوق تخلیه شده است.
تصویر بعد تماشای ژینا روی تخت بیمارستان است.
کیانا به نرگس میگوید کاسکِت میخواهد او را ببیند.
در بیمارستان میفهمیم که سارینا فوبیای نبودنِ یکباره پدرش را گرفته چون خانه نرگس که بوده مادر او برایش تعریف کرده است. اینّا را به ابریشم میگوید. کیانا همان لحظه سر میرسد.
عطا دنبال کسی افتاده. او را میزند و میگوید میزنی در میری؟ اگر میمرد چه؟