چشم چران عمارت - خلاصه داستان
در راه رفتن دوباره یوسف و فرید چشم در چشم میشوند و عصبانی میشوند.
سیران و فرید میروند پیش اوستا که طرحی را که با هم کشیدهاند و به اسم فرید در رفته است را استاد بسازد و طرح کامل شده آن جواهر را با هم ببینند.
پلین، دوست دختر فرید و یوسف، دوست پسر سابق سیران در حال برنامه ریزی پشت سر این زوج هستند که رابطه آنها به هم بخورد.
استاد از کار آنها تعریف میکند. سونا به سیران زنگ میزند. او به فرید زنگ میزند. سیران میگوید مگر شما قبلا با هم حرف میزدید؟ سونا خبر میدهد که حال مادرشان بد شده است.
همگی به سمت خانه کاظم میروند که ببینند حال مادرشان چطور است. فرید هم به خانه میرود ولی نه خانه خود، خانه پلین. غذا که خوردند، کاظم میگوید به عمه خانم میگوید امشب مهمان داریم. اسما مریض است. سیران باید امشب اینجا بماند.
سیران به فرید زنگ میزند میگوید اجازه من را از عمارت بگیر. او به آفوکات خبر میدهد. آفوکات میگوید زنت را تنها بیرون از خانه نگذار. پیشش حتما بمان. فرید برنامه ریزی میکند. به سیران میگوید بمان. خودش میخواهد با پلین پیش او بماند. قرار خوشگذرانی میگذارند و بیرون میروند.
از آنتپ خواستگار میآید. یک آدم سنبالا که یک پسربچه ۸-۹ ساله دارد. همه شوکه میشوند که ای داد بیداد او پیر است و بچه دارد. عمهخانم میگوید نگران نباش پدرت تو را به او نمیدهد. سیران شب میماند.