برادر فریده به خواهرزادهاش تجاوز کرده و حاصل آن نالان است و حالا بعد از سالها میخواهد برگردد و دخترش را ببیند.
سدات اما اجازه نمیدهد جانا به دیدار نالان برود. سلن به موزو می گوید کههایری و نالان دارند کارهایی مخفیانه را انجام میدهند و دروغ میگویند.
رافت میخواد تمام اموال خود را بفروشد و نقد کند. جانا به سدات میگوید تو هم توی درست کردن بچه مقصری و باید کنارم باشی. سدات به او قول میدهد که طلاق بگیرد.
نالان با بیلور دعوا میکند چرا به سلن نگفتی با تو بودم. و چرا آبروی من را بردی؟ فریده میخواهد گوشی نالان را بدزدد.
نالان لباس عوض کردن هایری را نگاه میکند.