وقتی شاه به جای سوگ امیر به فکر شکار و جیران باشد. باید هم شاهقلی غر بدهد. وعده دیداری بین همسر عقدی شاه، تاجی و خواهر شاه رد و بدل میشود.
میفهمیم که کل برنامه صحنهسازی زیر نظر تاجی با اجرای روشن بوده است.
روشن در بازار به سراغ کسی میرود و او خفت میکند. تا ببیند آدم چه کس است. میگوید کارگر زرگریام. پول دادن بهم گفتن یکی رو بذار دنبال خواجه روشن باشه و در نهایت روشن او را میکشد.
خاتون از او میپرسد چه کسی تعقیبش کرد؟ و در نهایت به او میگوید مطابق وعده حکومت یکی از ولایات را به تو میدهم. روشن میگوید یک مانع دیگر هم بین شما و هدفتان هست. خاتونی به نام جیران که بدجوری قاپ شاه را دزدیده. البته مضطرب نشوید. برای اینکه از چشم شاه بیفتد یک فکری میکنم.
به شکارگاه میرویم. سلطان و جیران در چادر شاهانه شکار نشستهاند. شکارگاه سلطنتی. شاه میگوید در خ یمهای نشستهای که هیچ زنی در سایهاش ننشسته. جیران میگوید نیامدهام زیر خیمه بمانم. دلم سوز آفتاب میخواهد و اسب خوشرکاب. شاه میگوید این مال کسی است که شکار بداند. تو نه تیرو کمان داری نه تفنگ انداختن بلدی. درست است؟ جیران میگوید اگر مردهای اردوی سلطنتی به من تیرانداختن یاد بدهند من هم به آنها درست تاختن یاد میدهم. ناصرالدین شاه میگوید تو میخواهی به مردهای من درست تاختن یاد بدهی؟ بهترین شکارچیها و قراولهای سرزمین شرف حضور دارند. ادعای غریبی کردی دختر جان. جیران میگوید پیشتر به من گفته بودی سلمانخان بهترین سوار شماست. پس امر کنید مهیای تاختن شوم. ناصرالدین شاه میپرسد مزاح میگویی؟ جیران انکار میکند.
رقابت آغاز میشود. در همان لحظه سیاوش قصد جانِ شاه را کرده و او را نشانه میگیرد. اما تفنگ سیاوش تیر ندارد.
جیران در حال تاختن با سلمان صحبت میکند و میگوید یا همین حالا سیاوش برمیگردد به ارگ یا همه چیز را به شاه میگویم.
سلمان به سیاوش میگوید سریع مهیای رفتن شو. باید برگردی ارک. بمان در قراولخانه تا ما بیاییم. حکم جیران خاتون است.
کفایتخاتون در حال برنامه ریزی برای ولیعهد شدن پسر ستاره خاتون است.
کفایتخاتون در حال برنامه ریزی برای ولیعهد شدن پسر ستاره خاتون است. روشن روی نقره که برایش بپا گذاشته بود خنجر میکشد.
شاه میگوید که لحظهای قرار نداریم. خیال پشت خیال تردید پشت تردید. نگران کواکب و افلاک نگران تقدیر و تقصیر.
نقدی بر قسمت نهم ۹ سریال جیران ببینید و بشنوید:
منجمهای دارالملک به طمع تحفه ستارهها را رصد میکنند. یکی جنگ میبیند در هرات یکی صلح میبیند در سرحدات. جیران میپرسد معتقدید به اینها؟ جواب شاه این است که صد البته که معتقدیم ولی به این منجمهای مفتخور نه. بجز محمد ولیمیرزا که خرده مشاعری دارد مابقی یاوهگو هستند و طماع. جیران سوال میکند چیز تازهای گفتهاند منجمها؟ پاسخ شاه این است: از ناگفتههایشان میترسم. خاطری که بعد از مرگ امیر آشفته شده و هیچ منجمی جرات بیانش را ندارد. برادرم، عباس.
والا حضرت عباس میرزای قاجار را میبینیم در صحنه بعدی که معرفی میشود و بر تخت طلانشان مینشیند تا به خدمتش بیایند. مادرش در کنار او. او حاکم دارالایمانِ قم است.
والا حضرت عباس میرزای قاجار را میبینیم در صحنه بعدی که معرفی میشود و بر تخت طلانشان مینشیند تا به خدمتش بیایند. مادرش در کنار او. او حاکم دارالایمانِ قم است.
در بازگشت از شکار، سلطان و جیران با هم وارد اتاق میشوند و او مشغول تماشای نقاشی شاه است. اذن مرخصی میخواهد جیران و میرود.
شاه میگوید این قسم انتظار در شان مهدعلیای ما نیست. مهدعلیا میگوید خدیجه، مادر عباس میرزا. شاه عصبانی میشود. مهدعلیا میگوید یادت نرود که چطور خدیجه خدیجه شد و عباس میرزا میخواست تاجت را بدزدد. میترسم که پسرم هم در این زمینه رسم پدر پیشه کند.
ناصرالدین شاه میگوید جیران من خدیجه نمیشود.
در محضر عباس میرزا، شکایت متولیباشی را آوردهاند. متولی حرم حضرت معصومه (س) را.
عباس میرزای قاجار میگوید:
من حاکم قم و ولی نعمت همه مردم هستم.
جناب متولی انتظار دارند که امور بست نشستن، از اختیارات سلطان هم خارج است.
عباس میرزا میگوید ولی هرکس قهر میکند پناه میبرد به متولیباشی.
تا امروز سخت نگرفتیم اما اگر کسی از امروز پایش را بیشتر از گلیمت دراز کند میدهم پایش را ببرند تا
عبرتی باشد برای بقیه.
مادرش، آمده دیدارش. عباس میرزا میگوید پسر محمدشاه باشی، برادر ناصرالدین شاه باشی، در ظاهر حاکم قم باشی بعد مادرت مجبور باشد پنهانی سفر کند. مادرش میگوید کمی خوددار باش پسرکم. غریبه و آشنا میدانستند آرزوی محمدشاه چه بوده. پدرت میخواست تو وارد تاج و تخت باشی و بیجهت نبود که اسم عباسمیرزای کبیر را روی تو گذاشت و لقب نایبالسلطنه به تو داد.