مجموعه جیران داستان عاشقانه و تاریخی است که شش سال از زندگی ناصرالدین شاه چهارمین پادشاه قاجار را به تصویر میکشد.
این ماجرا که در دوران پس از مرگ امیرکبیر و صدراعظم شدن میرزا آقاخان نوری شروع میشود؛ داستان آشنایی و عشق شاه با دختر روستایی به نام خدیجهخانم تجریشی است که به سبب چشمان درشتش، شاه نام «جیران» را بر او نهاد را نشان میدهد.
محصولی از فیلیمو توسط حسن فتحی که پیش از این سریالهایی مثل شهرزاد را تولید کرده است.
این اثر سینمای خانگی در دربار ناصرالدین شاه میگذرد و بازیگران مشهوری مثل بهرام رادان، پریناز ایزدیار، امیر جعفری، مهدی پاکدل، رعنا آزادیور، مریلا زارعی و … در آن بازی میکنند.
سریال تا پایان قسمت ۵ هنوز نسبت به سریال مشهور قبلی این کارگردان یعنی سریال شهرزاد افت محسوسی را نشان داده است.
منتقدان سریال جیران آن را با حریم سلطان (قرن باشکوه) سریال ترکی مشهوری که توسط شبکه جم تی وی در ایران پخش شد مقایسه میکنند.
لحن امروزی بعضی از شخصیتها، تصویری ناموزون از ناصرالدین شاه که با معیارهای امروزی نزدیکتر است از ویژگیهای این سریال است که مورد نقد قرار گرفته.
با این حال تا پایان قسمت پنجم سریال جیران، هنوز نمیتوان نسبت به استقبال از آن قضاوت نهایی داشت.
آنچه تا قسمت ۳۵ سریال جیران باید بدانیم چیست؟
در این مطلب مروری داریم بر اتفاقاتی که در قسمت قبل افتاده است...
اصالت سیاوش تایید میشود
قسمت ۳۴ سریال جیران با حضور سیاوش شروع میشود.
او در ردای تازه خود، در جمع کفایتخاتون و مردان ایستاده است. مردی لباسش را بالا میزند و نشانِ روی زانوی او را بررسی میکنند.
ردای مبارزه بر تن سیاوش
لباس رسمی تن سیاوش میکنند و مصمم میشوند.
کفایت خاتون خنجر یک پادشاه واقعی را به او میدهد. نه خنجر سلاطین قاجار. یادگار کریمخان زند. سلام ملت ایران بر شاهزاده شهید و رشید زندیه، لطفعلی خانِبزرگ و سلام بر نواده راستین سلطان شهید، سیاوشخانِ زند.
دوران قدیم در حضور بیبی
سیاوش را میبینیم که سالها پیش سر سفره بیبی نشسته و درباره خدیجه (جیران) صحبت میکند. بی بی در حال امیدواری دادن به اوست. بیبی وعده یک عروسی خوب میدهد. سیاوش قول میخواهد که قول بدهد بیبی که راز سر به مهرش را شب عروسی به او بگوید. بی بی میگوید از سر پور شور تو خوف دارم و میترسم. بعد از این راز دیگر نه تو سیاوش هستی و نه من بی بی معصومه.
عزم دوباره آخرین بازمانده سلطنت
سلام بر وکیل الرعایای ممالک محروسه، پادشاه آینده ایران زمین. سیاوشهان زند.
به گواه همه منجمین و در همه تقدیرها این شب فرخنده آبستن اوقاتی سعد و مبارک و میمون است.
ما حقطلبان مفتخریم در هیاتی باشکوه با آخرین بازمانده نیک سرشت خاندان زند.
سیاوش از خدای خود میخواهند که ملت و کشور را از جهل و ستم و دسیسه نجات دهد.
ننه آشوب: من خواهرت را به این راه کشاندم
برادر جیران به خانه ننه آشوب رفته است. او میگوید از اینجا برو پسر نجار. میگوید من از تو نمیترسم از تقدیرت میترسم. پسر میگوید آمدهام بگویم که تو نه از کواکب آسمان چیزی میدانی نه چیز دیگر. تو فقط فکر اشرفیهایی هستی که دست خواهر من کم نیست.
ننه آشوب میگوید احمق تر از چیزی هستی که فکر میکردم. میخندد و میآید و میگوید فکر میکنی به خاطر پول است؟ وقتت را هدر نده. ننه آشوب خواهرت را تنها نمیگذارد تا وقتی دست قاتل پسرت را در دستش بگذارد. خبر میگیرد که جیران میخواهد به بست بنشیند. به اسدالله میگوید کاش شبیه یک ارزن شبیه خواهرت بودی تا بهت بفهماند که عرصه تقدیرت تنگه. بین شما کوهساریها فقط اقبال خواهرت بلنده. دوست داری به دولت برسی؟ پشت خواهرت باش. بدون او تقدیر تو پوچ است.
در حال تحقیر آینده اسدالله. او عصبانی میشود و ننه آشوب را چاقو میزد. ننه آشوب میگوید یک خون بود یک خیانت که هر دوی آن نصیب من شد.
به خواهرت بگو نترس. من جای جیران…. من به جای جیران…
روشن به کفایت درباره اصول ۵گانه سیاوش که ممکن است دست و بال آنها را ببندد صحبت میکند. سیاوش سر میرسد.
شبنامهآی آمده که درباره آن با سیاوش صحبت میکنند.
روشن به کفایت میگوید فکر میکنم باید بروم به کارهای محوله بپردازم.
بعدتر، سیاوش درباره روشن و نقره صحبت می کند که کفایت خاتون بداند که این دو نفر چه توطئههایی دارند. کفایت میگوید فرصت بدهید تا جوانب را بررسی کنم.
برای قدرت این سلسله خزانهای است که سبیل قشون و دربار جوری چرب میشود که چرخ مملکت مطابق اوامر شاهانه بچرخد.
اگر نباشد خراج و مالیاتی که به چوب زور از رعایا میگیرند نباشد چرخ درآمد طوری کند میشود که اسباب ضعف و نارضایتی او را هم فراهم میکند.
به کاخ میرویم. کاخِ ملکزاده. او را مشاطهگران زیبا کردهاند تا آقای خانه، کاظم بیاید. کاظم برگشته.
در زمانی که کاظم با ملکزاده در حال گفتگوست. میرزا آقاخان، میآید و خبر میدهد که باید به دربار بروند. صدراعظم به عروس میگوید شیر مادرت حلالت. لطف کردی به ما که قابل ستایش است. تعظیم صدر اعظم به خواهر شاه نیست. تعظیم پدرشوهر است به عروس خاندان نوری. خواهرشوهر و مادرشوهرش وارد میشوند.
نقره برای حمایت از ساموئل سکهای میدهد و ساموئل را جایی میبرد.
قصد بردن ساموئل را دارند که در درشکه، کفایتخاتون به سراغش میرود. خود را قاصد خوشخبر معرفی میکند و راه میافتند.
در خانه ننه آشوب ماموران در حال بردن پیکر او هستند. جیران به بالین او میرسد.
در محضر پادشاه قاجار، ناصرالدین شاه قاجار، کاظم در حال خواندن گزارش صدراعظم است. شاه بدون حوصله است. سلمانخان هم کج کج نگاه میکند. ناصرالدین شاه عصبانی میشود و میگوید هم حرف من و هم رعیت من پر است از این حرفها. شما اگر عرضه داشتید مطلب تا به حال انجام شده بود. اقتدار ما با این ناامنیها هیچ است.
صدراعظم میگوید فکر بکری کردهایم. از کاظم میخواهد به خواندن ادامه بدهد. کاظم شروع میکند که میگوید به زودی قشونی شامل توپچی و زنبور و فوج کمره و اردبیل و مشکی و سوادکوهی و کرد سنندج و کرمانشاهان و اهوازی و … از ساختمانهای خود خارج و سواره و پیاده عازم تختگاه خواهند بود تا ضمن حضور، از دشمنان کشور زهرچشمی درخور بگیرند. شاه را خوش میآید.
جیران وارد میشود با پارچهای خونی. میگوید این است نتیجه تبختر شاهانه. سرخ سرخ است. رنگ همان رختی که مرحمت کردید. شاه میگوید دوست داریم بشنویم. بقیه را مرخص میکند. اسدالله مبهوت است.
جیران میگوید این خون ندیمه بدبخت من است. کسی که میخواست قاتل بچهام را، بچه و پسر ما را پیدا کند. به قاتلهای محمدرضا که نزدیک شد، چو انداختند که جادوگر است. زار زدند پیش مهد علیا و اینجا التماس کردم. خط نوشتید که طردش کنند. طردش کردید که داغ بگذارید روی داغم؟ شاه میگوید جای درستی نیامدی.
طرز درستی هم نیامدی. تا کی باید این بی رسمیها را تحمل کنیم؟ جیران شاه را به بیرسمی متهم میکند و میگوید کمر رعیت زیر باج و خراج در حال شکستن است. هرات دارد از دست میرود. قصه حمام کاشان هم که… شاه فریاد میزند ب است جیران. چه کسی گوشت را از اینها پر کرده است؟ اگر خط نوشتیم برای امیرکبیر مشخص شده بود هواخواه برادرم عباسمیرزاست. انگلیس مترصد بود جنگ راه بیندازد. اگر اینها را نمینوشتم الان یا چکمههای عباسمیرزا را میبوسیدی یا کلنل را. اسم ان سلسله قاجار است. اسم این مملکت هم ایران است. نه من پادشاه انگلستانم نه تو ملکه بریتانیا.
جیران جواب میدهد امیرکبیر را کشتید اما نگفتید چون دنبال وارث شدن عباس میرزا بود نوشتید به مرض لاعلاج مبتلا شده است.
بحث به ساحره میرسد. شاه انکار میکند که او را کشته است یا دستور به کشته شدنش داده است. جیران میگوید جلادهای همایونی زورشون به انگلیس و روس نمیرسد اما میروند سر میآورند برای سلطان. در دارالفنون آدمکش تربیت میکنید؟
میگویند مست بودهاید وقت کشتن امیرکبیر و واگذاری هرات. این بار چه کسی مستتان کرده بود؟ اینجا شاه میزند در گوش جیران و میگوید بسکن حرامزاده! شرمنده میشود. جیران میگوید این هم از حرمت عشق بود؟ دیگر حنای تو رنگی ندارد. سیلی را باید به قاتل پسرت بزنی نه مادرش. شاهی هم حق عباس میرزا بود نه تو.