آتوسا اسماعیلی برای جمشید قاسمپور غذای گرم آورده، او تاکسی را نگهداشته منتظر است که آقای ستاری، حاجآقا، او را میبیند. مجبور میشود ماجرا را برایشان تعریف کند. اینکه چرا دختر آقا رضا غذا را درست نمیکند برایش سوال میشود و میگوید من خودم ایشان را برای شام به خانهام میبرم شما بفرمایید.
جمشید که به کوچه میآید حاجآقا علت غیبت او در مسجد را میخواهد. جمشید میگوید خانم دکتر زنگ زد و گفت حتما تشریف بیاورید داخل. ستاری جلوی آنها را میگیرد و آتوسا را راهی میکند.
خانواده در ترکیه مشغول تماشای فیلم زدن فاتحی هستند در حالی که شکنجه را میبینیم سریال نشان میدهد که پدر شکنجهگر، از طرف همسر جمشید، یک قهرمان توصیف میشود.
جهان در حال سخنرانی برای محله و منطقه شکرآباد است. میگوید که یک وکیل پایهیک دادگستری قرار است به وضعیت شما رسیدگی کند. اشارهای به هفتتپه، کارخانه قند و شکر البرز نام دارد! و در نهایت شمارهای اعلام میکند تا او را شارژ کنند. اهالی هم بدون توجه به این سوء استفاده برایش دست میزنند و قاسمپور را تشویق میکنند.
دستور بازداشت قاسمپور و رفتن به انفرادی صادر میشود. به خاطر شکنجه فاتح؟ خیر، برای اغتشاش. نذر میکند ۸ زندانی را که حدود ۸ میلیون زندانی دارند آزاد کند. میگوید ۸ سال جنگیده و صدام برایش جایزه گذاشته و سوابق جبهه زیادی دارد. خبر میرسد که ملاقاتی آمده است.
کسی که برای ملاقاتش آمده همان کسی است که میخواسته فیلم او را بسازد. افعی را دیده. پنجه در گوش را هم دیده. خلاصه یک صفحهای فیلمنامه را آورده که یک پیشقسط برایش بگیرد. قاسمپور فیلمنامه را حذف میکند میگوید هاشمپور آن کم است و نیسان آبی ندارد.
پدر ستاری، که آلزایمر دارد توسط او مراقبت میشود. میگوید من خودم را زدم به آلزایمر، من را ببر پارک، زیارت، این جور جاها. ستاری میگوید خود من هم خسته شدهام انقدر شما را بردم حمام قبض آب هم زیاد آمده میخواهند آب را قطع کنند. زنگ در خانه آنها را میزنند. آتوسا است. حاج آقا میگوید قبلا هم گفته بودم منزل نیایید چون ممکن است برای حاج خانم سوتفاهم شود. آتوسا میگوید دلم برای جمشید نگران شده، به خاطر اختلال در نظم امنیت کشور و اغتشاش او را گرفتهاند البته من نگران گاوداری هستم. اگر شما ۲ روز بتوانید زحمت بکشید مرخصی بگیرند بیایند چک ها را امضا کنند ممنون شما میشوم.
ستاری میانجی میشود تا امروز برای مدتی جمشید آزاد شود. ۶ ساعت مرخصی میگیرد. با خداداد عزیزی هم قرار دارد. بیرون که آمد به سرهنگ زنگ میزند او قبول نمیکند سند بگذارد. خود پارمیدا، یا علمتاج قدیم، به او زنگ میزند میگوید وکالت بده من کارهات رو انجام میدم. بعد هم او را به باد فحش میگیرد.
سر چهارراه یک پسری جلویش را با دوربین میگیرد و میگوید همه شبکهها میدانند که بازداشت شدهاید. سوالات درباره جنبش کارگری و سرانجام آن است!
زنگ میزند به ستاری، دنبال آدم مطمئن است برای دادن وکالت فروش گاوداری به او. ستاری هم قبول نمیکند. در نهایت قرار میذارن که آتوسا اسماعیلی این کار را انجام بدهد.
کاملیا میخواهد برود که محمدرضا، شیفته اوست و قرار است او را برساند. از اسنپ گرفتن او تا فرودگاه ممانعت میکند. در نهایت در فرودگاه از. پرواز جا میمانند و محمدرضا هم خوشحال است.
جمشید خانه آتوساست که برادرش زنگ میزند. جمشید در کمد قایم میشود. برادر آتوسا وارد خانه میشود میگوید شمال رفتنش کنسل شده. در پایان این قسمت، جمشید از خانه آتوسا فراری داده میشود.