سریال ایرانی پوست شیر روایت مردی است که پس از ۱۵ سال از حبس در میآید.
او نامش نعیم است و حالا به دنبال زندگی سادهای کنار دخترش ساحل است.
در این مدت همسرش از او طلاق گرفته و حالا با یک مرد تازه زندگی میکند. ساحل هم به مرد تازه به عنوان پدر، سهم بزرگی در زندگی داده است.
حالا نعیم و ساحل با هم روبرو شدهاند.
شرح روابط نعیم و ساحل، ساحل و مادرش و فاصلهای که میان نعیم و همسر سابقش افتاده، ماجراهایی را پیش میکشد که میتوان در ۲۵ قسمت دنبال کرد.
سریال در ژانر معمایی جنایی و درام ساخته شده است.
زمان هر قسمت از سریال پوست شیر حدود ۴۰ دقیقه است. کارگردان آن جمشید محمودی و نویسندهاش رضا بهاروند است.
تهیهکنندگی پوست شیر را نوید محمودی برعهده داشته است.
حضور بازیگران مشهوری مثل پانتهآ بهرام، شهاب حسینی، هادی حجازی فر و پردیس احمدیه به همراه بابک کریمی، مهرداد صدیقیان و علی اوسیوند از آن سریالی دیدنی ساخته است.
زمان پخش سریال پوست شیر چهارشنبههاست. برای پیگیری زمان دقیق پخش آن و همچنین سریالهای دیگر از صفحه زمان پخش در پندار استفاده کنید.
پیشنهاد شده تنها افراد بالای ۱۳ سال این سریال را تماشا کنند.
سریال پوست شیر قسمت ۱ نعیم که بعد از ۱۵ سال از زندان آزاد شده به خیاطی خواهرش گوهر میرود و از او میخواهد با همسر سابقش لیلا صحبت کند تا بتواند دخترش ساحل را ببیند. گوهر میگوید حضانت ساحل با مادرش است و قبول نمیکند. مدتی بعد گوهر به مزون که لیلا در آن کار میکند میرود و به او میگوید نعیم میخواهد دخترش را ببیند. لیلا با او جر و بحث میکند و قبول نمیکند. لیلا و نعیم همدیگر را در خیابان میبینند و و نعیم درخواست را تکرار میکند. لیلا میگوید و زن و بچهی مردم را خفت کرده و به خاطر دزدی به زندان رفته و حالا بعد از پانزده سال نمیتواند دخترش را ببیند. نعیم میگوید دزدی نکرده وارد هر ماجرا که شده به خاطر لیلا بوده که تمام مدت پول میخواسته. لیلا میگوید میخواسته با پول زندگیش را بهتر کند. حالا هم خودش زندگی خوبی دارد و از نعیم میخواهد آن را خراب نکند. نعیم میگوید اگر دخترش نبیند آن زندگی را به آتش میکشد.. فردا صبح نعیم به مزون محل کار لیلا میرود لیلا با دیدن او از مزون بیرون میآید و این کاغذی به دست میدهد و میگویداین آدرس خانهی خودش و شوهرش است و پشت آن شمارهاش را نوشته است. لیلا به بهزاد گفته شوهر سابق او مرده است. فردا ظهر نعیم با خوشحالی به درسیلی برایش فرستاده میرود تا دخترش را ببیند چند ساعت بعد باران میبارد و نعیم هنوز منتظر ساحل است. به او میگوید او خیلی وقت است که برگشت مرده و دیدنش برای شکنجه است و دیگر نمیخواهد او را ببیند ظاهر میشود و نه این زیر باران گریه میکند. ساحل به به خانه میرود و ماجرا را برای دوست صمیمیاش رضا تعریف میکند. فرد را ماشین ساحل را تعقیب میکند و بدون اجازه سوار ماشین میشود و چند عکس به ظاهر میدهد و میگوید زندان هر روزش پانزده سال است و او در این کتاب آوردن پدرش در این همه سال بوده و هر سال روز تولد او نعیم همبندیهایش را جمع میکرد گفت که یک گوشه آماده میکرده و این عکس هم مال تولدهای پانزده گذشته است. ساحل به سراغ نعیم در مسافرخانه میرود. به پدرش میگوید خیلی برای سخت بوده که به کس دیگری بابا بگوید آنها با هم درددل میکنند و تصمیم میگیرند از این به بعد با هم وقت بگذرانند. چند روز بعد در سینما به پدرش میگوید آخرین باری که در بچگی او را دیده به او قول داده به شمال بروند و پس از پدرش میخواهد همین فردا دو نفری به شمال بروند. نعیم قبول میکند فردا صبح ساحل و پدرش به شمال میروند. لیلا صدایی برای دوست ساحل میفرستد و میگوید سر جریانی به بهزاد گفتهاند او همراه ساحل در شمال است و اگر بهزاد به او تماس گرفت جوابش را ندهد شهرزاد قبول میکند و پیغام لیلا را برای پسری به نام صدرا میفرستد. ساحل و مادرش در شمال اوقات خوشی را سپری میکنند ولی ظاهر ناراحت است او با مادرش تماس میگیرد و با گریه میگوید نعیم حرف از آینده میزند و نمیداند آنها یک هفته بعد برای همیشه از ایران میرود. لیلا از او خواهش میکند که حرفی به او نزند وگرنه هر کاری میکند که نتواند بروند اما مدتی بعد ظاهر واقعیت را به پدرش میگوید نه این مسایل میخواهد که سوار ماشین شود و میگوید به تهران برمیگردد در راه برگشت جاده بسته شده و نیمی از جاده فرعی حرکت میکند ناگهان حال او بد میشود و بیهوش روی زمین میافتد. به هوش که میآید او با فریاد اسم دخترش را صدا میزند و اطراف را میگردد.