حاج آقا (با بازی سعید آقاخانی) در راه که رحیم را به بیمارستان میبرد مشغول نصیحت اوست.
خوش به حال داریوش بدبخت که مرد و این بچه رو سپرد دست من و من نمیدونم الان چه جوابی به او بدهم در روز قیامت. به ایست بازرسی شبانه میرسند. حاجآقا را میشناسند و به او گزارش میدهند: چند بطری، چند گیاه و یک مورد منکراتی. راضی نیسلتند و حاجآقا بهشون خدا قوت میگوید.
رحیم پا میشود و میگوید ۱۰۰ میلیون از بابام طلب داره و من رو گروگان گرفته. بعد که میبیند جدیاش میگیرند میگوید شوخی میکنم اما بعد دوباره جدی میگوید و حاجآقا را میگیرند بازرسی بدنی میکنند.
این قسمت هم دوباره با تصویر تشییع پیکر آغاز میشود. حاجآقا دارد برای تلویزیونی صحبت میکند و درباره جوان بودن مرحوم صحبت میکند. اینکه مرگ جوان بهرحال متفاوت است مخصوصا اگر آن جوان رحیم باشد.
بر میگردیم به روزی که در کلهپاچه، حاجآقا، رحیم، پسر داریوش تیمسار با هم صحبت میکنند درباره کرمی که در بدن داریوش هم بوده و به رحیم رسیده است. حاجآقا گلایههای مادر رحیم را به او میگوید. اینکه در صراط مستقیم باشد. و هر موضوعی به کرم و مرده و خاک میرسد و کلهپاچه. حاجآقا ناامید میشود.
جمشید و خاندایی در حال بازی شطرنج هستند. دکتر بازی کردن را برای خاندایی ممنوع کرده و پسرش در آن سر دنیاست و از دور مراقب پدر. زن، مادر رحیم است و برای خاندایی کار میکند. قرصهای او را میگذارد و میرود. دو پیرمرد درگیر بازی هستند و با هم سر بازی درگیرند! به نظر میرسد پیرمرد به زینتخانم، مادرِ رحیم نظر دارد.
موقع رفتن، خاندایی (خاندانی؟) یک سبد کالا برای زینتخانم تهیه دیده. اما در آن حتی خاویار هم هست.
دختر و پسری در حال انتخاب گوشواره هستند. در همان طلافروشیای که رحیم چشمش دختری را گرفته بود و با یکی از دخترهای فروشنده تصادف کرده بود.
رحیم سر میرسد و از دختر میپرسد چه خبر؟ خوبی؟ انگشتری را در میآورد و به او میدهد. دختر آن را وزن میکند. میگوید تنها شرطم مادرم است. دختر میگوید به من چه ارتباطی دارد؟ دختر وانمود میکند منظورش را نمیفهمد. تا اینکه رحیم صریحتر میگوید. دختر میگوید اینجا محل کار است. رحیم میگوید محضر همین سر کوچه است. دختر میگوید اگر نروی میگویم سکیوریتی بیاید شما را بیرون بیندازد.
رحیم از پسری که با دختر آمده بود میپرسد ایشان اولین کسی هست که داری براش لاو در میکنی؟ از پسر میخواهد موبایلش را بدهد دختر چک کند. دختر که میآید چک کند، پسر راضی نیست. دعوایشان میشود و رابطه به هم میخورد. رحیم آدرس محل کارش، انگشتر و موبایلش را میگذارد روی میز.
حاجآقا مردی را به نام محسنی که وکیل عارف بوده آورده. حاتم فکر میکند ربطی به عارف خواننده دارد. یک پارتی پیدا شده. رحیم هم سر میرسد. حاجآقا میگوید که قبل از فوت داریوش تیمسار، پدر آنها فوت شود وصیتی را برای ۸ ماه بعد از فوت داده بوده که الان وقتش است. نامه را میدهد به مادر که بخواند. نامه خالی است و نوشته ندارد!
ظاهرا همه را سر کار گذاشته است.
همه عصبی میخندند و از شوخیهای ناجور پدر مرحومشان میگویند. وکیل هم شاکی میشود.
مامور برق میآید و خبر میدهد که فهمیدهاند که برق مستقیم را دارند میدزدند. رحیم میخواهد ثابت کند سیم برق ندارد. او را نمیگیرد ولی وقتی برای تست به مامور برق میزند برق او را میگیرد و پرت میکند. رحیم فرار میکند.
دو نفر هستند که او را میپایند. ظاهرا یک ربطی به ماجرای طلافروشی دارند و از خواستگاری او غیرتی شدهاند. اسلحه هم دارند. حدس میزنند آدم کسی باشد.
او را تعقیب میکنند. یک جرثقیل اسبابکشی راه را میبندد و نمیتوانند دنبالش بروند.
بیتا برای تحقیق درباره او به بیمارستان آمده است. همان لحظه خود رحیم هم میرسد. دختر امانتیها را پس آورده است. موبایل و انگشتر.
دختر باید برود دنبال سرم برای دخترداییاش. رحیم میگوید آشنا دارم. میروم سرم بیاورم تقدیم کنم. میرود.
حاتم را میبینیم. که در حال ورود به ساختمانی است که آشنا پیدا کرده و در بدو ورود عهد میبندد جز به دموکراسی به چیز دیگری فکر نکند.
یقه آخوندی یا دیپلماتیک بسته و خودش را برادر حاتم مردمی معرفی میکند. وارد اتاق مقام مربوطه میشود. همگی در جلسهای هستند. کنار آنها مینشیند. سلفی میگیرد. با میکروفون بازی میکند و آبروریزی میکند.
مقام مربوطه میگوید که برو بیرون هماهنگ کردم سید میز شما را به شما نشان دهد. آقا سید او را میبرد در انبار، یک انبار لباس و کارگاه خیاطی است. که همه خیاطها دور میز خودشان نشستهاند. ماسک میدوزند و ۵ شنبه جمعهها الکل هم پر میکنند.
رحیم میرود سراغ بیمارستان و سرمها را بلند میکند که گیر میافتد و دعوایش میشود. در نهایت سرم ها را به دست بیتا میرساند. همه دنبالش میکنند.
یک وانت که آنجاست به حیاط یک مافیا میرود. در تصویر بعد، می بینیم که واکسنهای فایزر را در یک باغ به مردی نشان میدهند. کارشان فروش قاچاقی واکسن فایزر است. نام رئیس مافیا، اردشیر است.
رحیم تعدادی از فایزرها را بلند میکند که گیر میافتد و از آنجا هم فرار میکند. رویش شلیک میکنند!