وزارت فرهنگ و هنر در سال ۱۳۱۰ تصمیم به تشکیل کانون بانوان گرفته تا با تشکلهای مشابه رقابت و سپس آنها را حذف کند.
میرزا محمود زنبورکچی کارمند عالیرتبه اداره سجل احوال، دعوت میشود تا در کنار دلبرجانِ تاجرباشی مسئولیت انتخاب اعضاء و سپس فعالیت کانون را بر عهده بگیرد...
در شبکه مخفی زنان قسمت ۱۶ در سیرک هستیم که میرزا خوابش میگیرد و مدبر میگوید نخوابی ها میرسیم. اما به نظر میرسد که آنها ایستادهاند و حرکت نمیکنند. بقیه درشکهچیها هم ایستادهاند. سیرک تفلیس میخواهد عبور کند. خرسی میآید و خود را صوفیا معرفی میکند. پس از اعتراف میرزا به داشتن ۴ زن، صورتکش را بر میدارد و دلبرجان تاجرباشی است.
دیدیم که مدبر روی میرزا محمود اسلحه کشید. بعد وارد چیزی شبیه هتل مخفی میشوند. شبنشینی در یک هتل خاموش! مدبر به او میگوید همیشه اشتباه میکنی. به خاطر همین اینجا را نداری که هیچ بلکه خانههایی که داشتی را هم دیگر نداری. دعوتت کردهام چیزی را برایت تعریف کندبلکه برایت سفرها و جهانگردیها به ارمغان بیاورم.
میرزا محمود استقبال میکند. مدبر برای بار دوم یک اسلحه ۵ تیر به او میدهد. میگوید هر وقت از دستم عصبانی شدید به سرم شلیک کنید.
تلفن مشکوکی به یکی از ملاکان پرنفوذ تهرانی شده است.
تصویری میبینیم از کارگردانی که در انزلی نمایش خود را نشان داده است و دنبال نمایش آن. در سینما مایاک است. نام او ابراهیم مرادی است. همراه با ژاسمین ژوزف. علیقلی شمیرانی میخواهد کمک او بکند. کسی زنگ می زند به او و این را خبر میدهد که دامادش هوو ها را در خانههای او جای داده است. میفهمیم در یک مورد از او اجازه داشته است.
کسی که زنگ زده زن نیست. یک مرد است که با هماهنگی مدبر این کار را انجام داده است. دستیار اوست. این ماجرا را برای میرزا محمود تعریف میکند. حالا اسلحه دست اوست.
به یک روز تابستانی میرویم که کَرَم و مدبر با هم نشستهاند روزنامه میخوانند و توطئه میکنند. علی اکبر داور قوانین ازدواج را تعیین کرده است. حق اجرای صیغه عقد تنها به دفاتر رسمی ازدواج و طلاق منحصر شده است. و میفهمیم توطئه آنها حضور همگی در سیرک بوده است.
زنی وارد میشود و میگوید آن مرد نفرتانگیزی که همه زن ها را فریب داده بود یادتان است؟ حالا تکلیف چیست؟ او دنبال گرمخانههایی است برای اسکان. پدرزن، ۲۴ ساعت برای تخلیه خانهها مهلت داده است. به سراغ دلبرجان میروند. نقشه این بوده که همه زنها بروند دم در خانه سلطان، زن اول. سلطان قبول کرده آنها آنجا ساکن شوند.
مختارالسلطنه هدایت، نخستوزیر، کسی است که نامش را به عنوان پیشنهادکننده نامزد پست معرفی میشود. اما پیشنهاد مدبر بوده است.
صنوبر تاجرباشی باید اولین زن سفیر ایران باشد و نه هیچ کس دیگر. این را رئیس پلیس به مدبر میگوید.
دلبر خودش هم میگوید نمیخواهم این افتخار نصیب من بشود. نظر مدبر این است که دلبر به دنبال میرزا محمود زنبورکچی باشد. حالا پیشنهاد مدبر این است که به عنوان همسر دلبرجان با هم به ماموریت خارجه بروند و او سفارت را قبول کند.
اما مشکل چیست؟ طبق قانون جدید اسامی همه زنان و دخترها در شناسنامه نوشته میشود!